نامه اي كه براي پسرم در تاريخ 8/5/89 نوشتم.
امروز پمپ آبمون خراب شده بود و بابا به آقاي موسي پور گفت كه بياد و اون رو درست كنه. شما هم طبق معمول وقتي ديدي كه بابا رفت بيرون زدي زير گريه و خودت رو از بغلم سر دادي پايين و پاهات رو زمين كوبيدي يعني اينكه چرا بابا رفت و شما رو نبرد !!! هر كاري كردم سرت گرم نشد كه نشد. بابا كه صدات رو شنيد اومد و شما رو هم برد. وقتي بابا و آقاي موسي پور اومدن خونه تا شيرهاي آب رو امتحان كنن توي بغل بابا بودي و داشتي با چشماي تيز (يعني شيطون) به من نگاه مي كردي !!! همين باعث شد كه بهت شك كنم. جلوتر اومدم و با دقت نگات كردم . ديدم يك چيزي از دهنت بيرون زده. كشيدمش بيرون و يك گل بزرگ صورتي از دهنت در اومد. (اوني كه از دهنت اومده بود بيرون پرچم گل بود!!) شما ه...
نویسنده :
مامان مريم
13:58